وبای جون

میدونی هیچ وقت نمیتونی کسی رو که دوستش داری به صورت کامل از ذهنت پاکش کنی

اگرم بگی تونستم بواقع ادا درآوردی نمیشه

آره نمیشه

اسمش

خاطراتش

حرفاش

میاد به خاطرت و دلتو چنگ میزنه

خاطراتی که تک تک سلولای بدنت فریاد میزنن برا به یاد اوردنشون

اونجاس که تو مستئصل میشی

چکار کنم خداااااااااا

نمیخوام بیادش بیارم

دیگه دوستش ندارم

اونو گذاشتم برا خودشو دوست دارانش

دیگه میخوام خودم باشم و خودم

تنهاییمو بیشتر دوست دارم تا بودن با اون که هر لحظه ناراحت بشم از اینکه دیگه ندارمش

داشتمش اما نداشتم

خودشو نداشتم

من چیز عمومی رو نمیخوام من میخوام مثل خدام یکی باشه فقط برا خودم

خود خودم

اما اونطور نبود

پس بره

نباشه

اخم

اینا از ذهنت میگذره 

میدونی چی شده؟

چرا باز به اینا فکرمیکنی؟

چون که باز خودشو بهت نشون داده

دوباره دلت لرزیده

اما تو تصمیم خودتو گرفتی

میگی بره

بره و گم بشه

نمیخوایش

نه خودشو و نه نشونه هاشو

آرامشتو میخوای

چن وقت نبود آروم تر شدی

یه کم آب اومده زیر پوستت

کسی که نخواست که شاه صفحه زندگیت باشه و خواست مهره پیاده رو نقششو بازی کنه

پس بزارش اون دور دورای ذهنت

و هر از گاهی که خودشو نشونت داد فقط بهش دهن کجی کن ...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 17:41 | نويسنده : parmis |